به این میگن باسواد
فیلسوف
ادیب...
بابا خودمو میگم
وقتی امتحان داشتم عادت داشتم کتابارو بلند بلند بخونم همیشه خواهرام میگفتن ما ک حفظ شدیم تو هنوز نفهمیدی. در عین خوندن منو و گوش دادن اونا، غلط غلوطای ادبیمو میگرفتن برای مثال توکتاب زبان فارسی دوم دبیرستان نوشته بود (فرهنگ برهنگی برهنگی فرهنگی) که از غلامعلی حدادعادل میخوندم (فرهنگ بَرهنگی بَرهنگی فرهنگی)(سوادُ داری. حال میکنی)همینطور اشتباه مبخوندم و هرهر و کرکر خواهرام درمیومدراضی(خواهرم) هیشه بهم میگف ک دعا میکنم ادبیات قبول نشی چونکه گن میزنی تو ادبیات مملکت.فک کنم مستجاب والدعوه چون قبول نشدم
هنوزم هینطورم؛ چن روز پیشا برا آقاجونم ک چشاشو عمل کرده بود داشتم روزنامه میخوندم سَلَفییا رو سِلفی میخوندم بابام بهم میگه سِلفی چیه ؟ سَلفی (فک کنم گشنم بوده ها) خلاصه اینم از یک کسی ک ب خیال خودش باسواد مملکته ها!
چیه؟
نخند..
دِ میگم نخند
اصلا برات دعا میکنم ک توهم ب درد من گرفتار بشی
شروع خوبیه...
امشبو میگم...
شروع وبلاگم مصادفه با میلاد امام حسن مجتبی(ع)
به فال نیک میگیرم
سلام به همگی
این چندیمن وبلاگمه آخه همیشه یوزر پسمو فراموش می کنم اما ایندفه تو گوشیم نوشتم
بزارین از همین اولش ی خاطره از بچگیم بگیم وقتی فسقلی بودم تو تلویزینو که تبلیغ تلویزیون صنام میداشت منم یاد گرفته بودم ب جای اینکه بگم سلام میگفتم صنام تا اینکه رفتم مدرسه و معلمم بهم گفت صنام نه بگو سلام از اون موقع یاد گرفتم بگم سلام نه صنام