سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادش بخیر ابتدایی ک بودم یکی از بچه ها بود اسمش غزاله بود درس یادم نیس چهارم یا پنجم بود 

ی روز معلمون ک طبق معمول بچه ها ور برای درس پرسیدن  ب صف کرده بود ازش پرسید:

دبیر: یکی از معجزات حضرت عیسی را نام ببرید؟

غزاله: به اذن خدا کور مادر زن را شفا داد

بچه های کلاس:خیلی خنده‌دار

غزاله:تبسمشرمنده






تاریخ : یکشنبه 93/5/12 | 9:1 عصر | نویسنده : خنگول اعظم | نظرات ()

اینجا چ خ....ب....ر....ه!؟دعوا

صدای ناظم مدرسه ک وارد سالن طبقه ی اول مخصوص بچه های سال اول دبیرستان شد

سالنی با هفت کلاس ک فقط بر و بچ اول بودن 

صدای جیغ و بوی آتیش و دود ک تمام ساختمون رو گرفته بود

فک میکنی آتیش سوزی شده ن بابا.... چهارشنبه سوری ک داخل سالن راه انداختیم

ترقه- سطلایی ک تمام آشغال توش آتیش گرفته بود - پرش بچه ها از روی آتیش

عجب روزی بود خیلی حال داد ناظم ک با این صحنه روبرو شد جا خورد ک ما دختری یا پسریعنی چی؟

دست پسرا رو از پشن بسته بودیم پوزخند

مدیریم نتونس چیزی بگه 

میخواد چی بگه با اون همه بچه چکار کنه؟

واقعا چی اراذلی بودیم ها!






تاریخ : چهارشنبه 93/5/8 | 9:56 عصر | نویسنده : خنگول اعظم | نظرات ()

عید فطر؛ عید پایان یافتن رمضان نیست. عید برآمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد میشود. رمضان کورهای است که هستی انسان را میسوزاند و آدمی نو با جانی تازه از آن سر بر میآورد. فطر شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست، بر آمدن روز نو، روزی نو و انسانی نو است. بناست که رمضان با سحرها و افطارهایش. با شبهای قدر و مناجاتهایش از ما آدمی دیگر بسازد. اگر در عید فطر درنیابیم که از نو متولد شدهایم؛ اگر تازگی را در روح خود احساس نکنیم؛ عید فطر، عید ما نیست.






تاریخ : سه شنبه 93/5/7 | 5:28 عصر | نویسنده : خنگول اعظم | نظرات ()

با آمن و بتول (خواهرام) رفتیم بیرون بتول برا جهیزیش میخواس خرید کنه گفتش که اگه جایی رومیزی ک میخواس رو داش بهش بگیم

آقا ما رفتیم رفتیم یهو چشم افتاد بهش و گفتم : ا...ا... اینجا داره دنده عقب گرفتم . یهو دیدم یر پام ی چیزی غل خورد هرچی نگا کردم چیزی نبود صدای خنده یواشکی آمن و بتول شنیدم نگاشون کردم باسر ب عقب اشاره کردن دیدم ی سربازی اونور مغازه وایستاده رنگش مث گچ سفید شده همینطور نگاش کردم بنده خدا ب جای من ازم عذر خواهی کرد منم با کمال پر رویی گفتم خواهش میکنم. بعد ازین ک رفت فهمیدیم ک چیزی ک زیرپام بوده  پای سربازه بوده ک بزور داشته میکشیده و من با تمام هیکل روش رفته بودم  

 

آخه.... طفلک.... دلم واسش سوخت... ضف کردپوزخند






تاریخ : سه شنبه 93/5/7 | 5:21 عصر | نویسنده : خنگول اعظم | نظرات ()

ی بار با بروبچ اتاق تو خوابگاه صدف دانشگاه  بیرجند نشسته بودیم داشتیم هرکدوم واسه عید قربان تا غدیر نقشه میکشیدیم بریم خونه هامون تو همین فکرا بودیم ک سهیلا(رفیقم) بهم گفت ک خنگول زنگ بزن ترمینال مشد بگو ک سرویسای مشهد - اصفهان کیا داره ک من بیام مشد بعد برم خونه؟(اصفهانی بود) آقا مایم زنگیدیم دفه اول بر نداش داشتیم مسخره بازی میکردیم ک دوباره گرفتم  گوشیمم دور گرفته بودم چرندیات میگفتم ناسَن(واژه ای مشدی ب معنای یکهو) ی صدای الو الو بگوشم رسیدم منک هل شده بودم زود گوشیمو جواب دادم 

من: سلام

اپراتور: سلام خانم

من: ببخشید سرویس مش مش مش ..... ه..ه ..ه(قهقهه)خیلی خنده‌دار

قط کردمشرمنده

کل اتاق منفجر شدخیلی خنده‌دار. تا دلم خواست بشون فش دادم ک چرا ادامو درمیارین ک من نتونم بگمدعواقابل بخشش نیستبلبلبلواصلا!

دوباره زنگیدم اینبار دادم به آسی (رفیقم) 

آسی: سلام

اپراتور: سلام بفرمایید

آسی : ببخشید سرویس مشد-  اصفهان ..ه..ه...ه خیلی خنده‌دار

 اپراتور: خانم میخوان شما اول خندهاتونو بکنید بعدا زنگ بزنیدعصبانی شدم!

آسی: ن تو بگو؟ه...ه...ه...پوزخند

هیچی دیگ فقط اتاق رف رو هواخیلی خنده‌دار. ولی اپراتور آدم باشخصیتی بود جوابمونو دادمؤدب






تاریخ : شنبه 93/5/4 | 12:49 عصر | نویسنده : خنگول اعظم | نظرات ()
<      1   2   3   4   5      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.