شب بود نشسته بودم داشتم برنامه های تلویزیونو نگا میکردم
آمن(خواهرمه): بیا
من: اینا چیه؟
آمن: خودت دیشب گفتی برام سی دی خام بگیر
من: کی گفتم ؟!
آمن: بابا دیشب خواب بودم اومدی روسرم بیدارم کردی گفتی(ماجرای دیشب) آمن، آمن.... هاها.... فردا سه تا سی دی بگیر. باشه..... باشه برو بگیر بخواب نصفه شبی یادش اومده چی بگیر چی نگیر صب ازش گرفتن
من: چیزی یادم نیومد
آمن: ای...
من:
یه بار دیگه...
خواب بودم تو خواب خواب دیدم ک تابلو بالا سرمو برداشتم
صب ک از خواب بیدار شدم دیدم پایین پامه
از هرکی پرسیدیم کی برش داشته
همه گفتن نمی دونیم فک کردیم ک دیشب افتاده رو سرت برش داشتی گذاشتی پایین
من:
این ماییم دیگه! چ میشه کرد
تاریخ : پنج شنبه 93/5/2 | 3:29 عصر | نویسنده : خنگول اعظم | نظرات ()